منتخب اول


 

نويسنده: انوشه ميرمرعشي




 

مردم تهران در مجلس
 

شهيد مدرس از آن دسته شخصيت هاي بزرگ و پيچيده اي است که به خاطر آزادگي، روشن ذهني، شم سياسي و روحيه ضد استبداد و ضد استعماري اش، شخصيتي چون امام خميني(ره) را تحت تأثير قرار داده است. زندگي او سرشار از تحرک بود، سرشار از مبارزه. شهيد مدرس مبارزات ضد استبدادي اش را وقتي شروع کرد که يک طلبه جوان و ساده در حوزه علميه اصفهان بود. آن وقت ظل السلطان، حاکم اصفهان که پسر ناصرالدين شاه هم بود و مدرس جوان عليهش روي منبر حرف زده بود، از آن حاکمان مستبد عهد ناصري بود که تا مي توانست تسمه ازگرده مردم کشيده بود و خيلي از بزرگان اصفهان هم حسابي از او مي ترسيدند؛ اما مدرس سر نترسي داشت، نه وابستگي به دنيا داشت که بترسد منافع ماديش را به خاطر دفاع از حق از دست بدهد و نه از جان گذشتن در راه خدا برايش سخت بود. وقتي هم که براي تحصيل به نجف رفت و شد شاگرد آخوند خراساني و سال ها در حوزه نجف درس خواند و برگشت به اصفهان باز همان مدرس بود با اين تفاوت که حالا عالم تر شده بود و زبان برنده تري براي دفاع از اسلام و مملکت داشت.
پرکار و هميشه فعال بودن شهيد مدرس باعث شده مورخان براي پرداختن به زندگي، تفکرات و مبارزاتش به يک يا چند بعد آن بپردازند در حاليکه بخش زيادي از ابعاد زندگي و مبارزات اين شهيد عزيز هنوز ناشناخته است که ما سعي کرديم در اين مقاله به صورت مختصر برخي از آن ابعاد کمتر شناخته شده را برايتان شرح دهيم:

نگذاشتند نامش جزو پنج عالم تراز اول باشد
 

قضاياي مشروطه که شروع شد، سيدحسن مدرس استاد حوزه و مدرسه کوچک اصفهان بود و در ميان طلبه هاي اصفهاني هم طرفداران زيادي داشت. سيد همراه آقا نورالله نجفي که از روحانيون برجسته و مشروطه خواه اصفهان بود؛ پيگير مسائل مشروطه بود تا اينکه مجلس مجبور شد به خاطرپافشاري بسيار آقا شيخ فضل الله نوري قانون نظارت پنج تن از علماي تراز اول را بر مصوبات مجلس تصويب کند. بعد از به توپ بسته شدن مجلس به دست محمدعلي شاه و پس از آن ، فتح تهران و تشکيل مجلس دوم شوراي ملي ، آيت الله آخوند خراساني، سيدحسن مدرس را به عنوان يکي ازآن پنج تن عالم تراز اول به مجلس معرفي کرد. مجلس آن دوره هم که دربست در اختيار باند تقي زاده بود، به گمان اينکه سيد حسن تقي زاده ازآن آخوندهايي است که مي شود به راحتي سرش شيره ماليد و به راهش آورد(!) قبول کردند.
روزي که سيدحسن مدرس به تهران وارد شد سوار بر گاري اي بود که افسار قاطرش را خود در دست داشت و خود آن را هدايت مي کرد، شلوار کرباسي و عباي کهنه برتن داشت؛ نمايندگاني که براي استقبالش به دروازه قزوين رفته بودند اصلاً او را نشناختند و فردايش که همان روحاني فقير وارد مجلس شد و خودش را معرفي کرد نماينده ها از تعجب داشت شاخ هايشان درمي آمد، البته ته دلشان هم خوشحال شده بودند که اين روحاني با اين شمايل حتماً موي دماغشان نخواهد شد؛ اما اين خوش خيالي شان عمر کوتاهي داشت، هنوز يک هفته از ورود سيد به مجلس نگذشته بود که سر تصويب قوانين مربوط به ارث و ميراث که براساس قانون سوئيس نوشته شده بود چنان نطقي کرد که چشمان نمانيدگان از توانايي اش در نطق و استدلال آوري اش در بحث گرد شده بود. کمي بعد سيدحسن مدرس در مجلس جلوي ناصرالملک و سپهدار تنکابني ايستاد و نگذاشت که اين دو نفر مسئله تعويق انتخابات را در مجلس براي باقي ماندن در قدرت تصويب کنند. تنکابني هم از عصبانيت جلوي ساختمان مجلس و البته جلوي چشم مردم به مدرس حمله کرد و به او تعرض کرد که اتفاقاً همين رفتارش باعث شد نام سيدحسن مدرس در تهران بپيچد و مجبوب مردم شود.
حالا براي دور سوم نماينده هاي باند تقي زاده قبول نمي کردند که نام سيدحسن مدرس جزو پنج عالم تراز اول باشد؛ اما مدرس بدون توجه به کارهاي آنها صبح ها در جلسات پاياني مجلس دوم حاضر مي شد و عصرها هم در مدرسه سپهسالار براي طلبه ها درس دين مي گفت. نزديک انتخابات مجلس سوم که شد مدرس يک روز در پايان درسش به طلبه ها گفت که مي خواهد کانديداي نمايندگي مجلس شود از طرف مردم تهران. . . و همين يک جمله کافي بود که طلبه هاي تهراني براي استادي که عاشقانه دوستش مي داشتند روي منبرها تبليغ کنند تا سيد براي مجلس سوم به عنوان نفر اول منتخب مردم تهران راهي مجلس شود. حالا نماينده هاي وابسته به دولت هاي انگليس و روس عزا گرفته بودند که با نيش زبان وسرسختي اين آخوند چه کار کنند.

روزهايي که مدرس وزير عدليه (!)بود
 

جنگ جهاني اول که آغاز شد، دولت هاي روس و انگليس به دولت و مجلس ايران فشار مي آورند که به نفع آنها وارد جنگ شود؛ اما دولت و به ويژه مجلس شوراي ملي به رهبري شهيد مدرس زيربار اين فشارها نرفتند و اعلام بي طرف کردند. روس و انگليس هم که اينطور ديدند به صورت رسمي وارد خاک ايران شدند و ايران را به دو بخش تقسيم کردند، ارتش روس ها در شمال و ارتش انگليسي ها در جنوب مستقر شدند و عملاً دولت ايران سقوط کرد و مجلس هم به قول شهيد مدرس به خاطر ترس بيشتر نمايندگان از التيماتوم روسيه «جوان مرگ » شد. شهيد مدرس که اوضاع را اينگونه ديد، همراه تعدادي از دوستانش که مثل خود او متدين و ضد استعمار بودند؛ تصميم به مهاجرت به قم گرفتند تا در آنجا با تشکيل يک دولت موقت يا «دولت سايه» از کشور، در برابر هجوم دشمنان مهاجم دفاع کنند. در دولت سايه افرادي چون سيد اسماعيل عراقي، علي کازروني، محي الدين شيرازي حضور داشتند. خود شهيد مدرس در اين دولت سايه وزير عدليه بود. آنها در قم با جذب تعدادي از قزاق هاي وطن پرست و عشاير سلحشور شروع به تشکيل ارتشي براي مقابله با روس ها در قسمت شمالي کشور کردند که به دولت سايه خبر رسيد ارتش روسيه بعد از اشغال کامل قزوين و قتل تعدادي از مقاومت کنندگان قزويني براي اشغال قم در راه هستند؛ براي همين به پيشنهاد قزاق ها و البته به خاطر کمبود شديد سلاح و مهمات از قم به طرف کرمانشاه حرکت کردند. دولت سايه بعد از استقرار در کرمانشاه فعاليت هايش را با سرعت شروع کرد. مجهزکردن ارتش تازه تشکيل شده، همراه کردن اکراد وطن دوست و برطرف کردن اختلافات داخلي شان، حل و فصل مشکلات مردم منطقه به ويژه مشکل گرسنگي مردم (زيرا برخي خوانين وابسته منطقه قبل از رسيدن گروه شهيد مدرس به خاطر وابستگي به بيگانگان موجودي انبارهاي گندم منطقه را براي ارتش هاي روس و انگليس فرستاده بودن) و. . . از جمله اقدامات آنها بود.
ارتش روسيه به دروازه کرمانشاه رسيد و جنگ ميان ارتش دولت سايه و ارتش روس آغاز شد.
بعد از دو روز مقاومت به دليل تفاوت زياد امکانات و تجهيزات جنگي ارتش، دولت سايه شکست سختي خورد و باقي مانده هاي ارتش و دولت مجبور شدند از طريق مرز به خاک عثماني قرار کنند. شهيد مدرس چند سال بعد؛ وقتي جنگ جهاني اول تمام شده بود و دوباره نماينده مجلس شده بود خطاب به يکي از نمايندگان که تشکيل دولت سايه را خيانت به کشور دانسته بود، گفت: «مهاجرت خيانت نبود، بلکه خير و صلاح مملکت بود و فوايد سياسي داشت. . . »

نفوذي شهيد مدرس در سفارت انگليس
 

شهيد مدرس که به خاک عثماني وارد شد؛ ابتدا به عتبات عاليات رفت و پس از زيارت کربلا و نجف به ديدار علماي نجف مشرف شد. او از آنها براي مبارزه با استعمار انگليس و ياري مردمان مسلماني که کشورهايشان به اشغال دولت بريتانيا درآمده بود درخواست کمک کرد ولي متأسفانه پاسخ مورد انتظارش را دريافت نکرد؛ البته در آن جريان با دو طلبه ضد استعمار و مبارز آشنا شد به نام هاي سيد ابوالقاسم کاشاني - همان که بعدها در قضيه ملي شدن صنعت نفت ما ايشان را با نام آيت الله کاشاني مي شناسيم- و شيخ خالصي زاده، شهيد مدرس بعد از مشورت با اين دو تصميم گرفت طي سفري به پايتخت کشور عثماني برود و با خليفه عثماني درباره لزوم جهاد عليه استعمارگران صحبت کند؛ اما بعد از سفر و چند دوره مذاکره با وزراي دولت عثماني و حتي ديدن خليفه متوجه شد از آنها هم به هيچ وجه آبي براي مبارزه با استعمارگران گرم نخواهد شد.
بعداز پايان جنگ جهاني اول و بازگشت شهيد مدرس به ايران و رأي آوردن ايشان در انتخابات دوره چهارم مجلس شوراي ملي، شهيد مدرس ترجيح داد که به همان روش گذشته خود و با تأثير بر نمايندگان مجلس و وزرا به مبارزه با خوي استکباري انگليسي ها بپردازد تا اينکه اتفاقي افتاد و آن هم اين بود که انگليسي هاي چيره شده بر عراق تازه مستعمره و جدا شده از کشور بزرگ عثماني، آيت الله کاشاني، آيت الله خالصي زاده و زيبا سلطان که بانويي مبارز عليه استعمار بود را به خاک ايران تبعيد کرد. با رسيدن اين سه تن به تهران هر سه به منزل شهيد مدرس رفتند و در آنجا بعد ساعتي مذاکره به اين نتيجه رسيدند که به طور مخفيانه حزبي به نام کماليون را تأسيس کنند و با جذب افراد ضدانگليسي و کارآمد، آنها را به سفارت انگلستان نفوذ داده تا از اين طريق به کشور بريتانياي کبير ضربه بزنند. شهيد مدرس از قبل يکي از کارمندان وزارت خارجه دولت وثوق الدوله را شناسايي کرده بود و از روحيات وطن پرستي و ضداستعماري اش خبر داشت و آن کارمند اينگونه به عنوان مترجم به سفارت انگليس راه پيدا کرد . بعد از آن تا چندين ماه اين کارمند اسنادي را گاهي به صورت مستقيم و گاهي به شکل رونوشت به وسيله واسطه اي به شهيد مدرس مي رساند و او هم آن را به دوستانش يعني کاشاني، خالصي زاده و زيبا سلطان مي رساند و آنها هم بسته به اهميت موضوع بعضي اسناد را به صورت شب نامه به چاپ مي رساندند و گاهي هم بعضي از اسناد را نگهداري مي کردند تا اينکه بعداز مدتي کارمندان سفارت به مفقود شدن چند سند شک کردند و با دستگيري آن مترجم نفوذي عملاً گروه مبارزاتي شهيد مدرس از هم پاشيد و دولت ايران بنا به درخواست سفارت انگلستان آقايان کاشاني و خالصي زاده و زيبا سلطان را از ايران اخراج کرد؛ البته به دليل موقعيت شهيد مدرس در مجلس و بين مردم دولت انگلستان تنها توانست کينه اش را نسبت به اين مرد روحاني سرسخت بيشترکند.

چوپان ها، فکل کرواتي خواهند شد
 

شهيد مدرس که مي ديد انگليس ها چه تدارکات گسترده اي را براي روي کار آوردن يک دست نشانده قزاق زورگو در ايران ديده اند، نامه بسيار مهمي براي احمد شاه قاجار نوشت و آن را به «سيدعلي اصغر رحيم زاده صفوي»(1) مدير روزنامه آسياي وسطي که مورد وثوق و اطمينانش بود، سپرد و از او خواست که تا مرحله دريافت پاسخ از احمدشاه و رساندن آن به ايشان، به هيچ وجه درباره اين نامه با احدي صحبت نکند و تمام اصول مخفي کاري را هم رعايت کند. اينطور شد که رحيم زاده صفوي روز پنجشنبه 21 جمادي الثاني 1343ه. ق بندرانزلي را به قصد اروپا ترک کرد و ابتدا به روسيه و از آنجا راهي پاريس شد. بعد از اندکي استراحت به محل اقامت احمدشاه در هتل نگرستو رفت و بعد از صحبت هاي زياد درباره اوضاع ايران و فعاليت هاي سردار سپه براي تصاحب تاج و تخت ، بالاخره رحيم زاده مسئله نامه شهيد مدرس را مطرح مي کند که احمدشاه براي مطلع شدن از محتواي آن علاقه مندي نشان مي دهد. رحيم زاده صفوي ابتدا مقدمه نامه را که با حمد خدا و شرح اوضاع کشور شروع مي شود به سرعت قرائت کرده ، آن وقت با طمأنينه مشغول قرائت قسمت اصلي نامه مي شود که :
«. . . هرگاه مقصود مخالفان سلسله قاجار تنها عبارت از اين بود که اعلي حضرت را از سلطنت برکنار سازند و ديگري را برتخت نشانند، من که مدرس هستم به صراحت تمام مي گويم براي حفظ شخص اعلي حضرت به مبارزه نمي پرداختم؛ اما چيزي که هست بر من ثابت شده که مقصود بيگانگان از تغيير رژيم، دگرگون ساختن کامل اجتماع ايران است. . . از مذاکرات با سردار سپه (رضاخان) بر من مسلم شده است که در رژيم آينده بنياد معيشت ايلاتي را خواهد برانداخت و ايلات چادرنشين را به روستاها خواهد کوچاند. اينها تصميمي جز اين ندارند که ايلات را تخته قاپو [يکجانشين] کنند تا گوسفند و اسب ايراني که در حال براي فروش تا قلب اروپا انتقال مي يابد و سرچشمه عايدات هنگفت اين کشوراست ، رو به نابودي گذارد و روزي برسد که براي شير و پنير و گوشت و پشم و پوست هم گردنمان جلو خارجي خم گردد. . . قريباً چوپان هاي قراعيني و کنجکاو با فکل و کروات سفيد در روستاها و شهرها خودنمايي خواهند کرد. بعد شمار کارخانه هاي مشروب سازي براي مردمي که آب تميز براي خوردن ندارند، بيشتر خواهد شد. اما کوره آهن گدازي و کارخانه کاغذسازي پا نخواهد گرفت. درهاي مساجد و تکايا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد. اما سيلي از رومان ها و افسانه هاي خارجي به اين کشور سرازير خواهد شد. . . »
و خلاصه به اين نحو شهيد مدرس از احمدشاه درخواست مي کند براي آينده مملکت ايران با سرعت به سمت مرز ايران و عراق آمده، با پيوستن به گروهي از عشاير طرفدار سلسله قاجار که شهيد مدرس با آنها براي قيام عليه رضاخان توافق کرده بوده دوباره بر سر سلطنت خود برگردد. بعد از قرائت کامل نامه شهيد مدرس ، احمدشاه به رحيم زاده صفوي مي گويد که بايد درباره اين موضوع فکر کند. چند روز بعد وقتي رحيم زاده صفوي دوباره شاه را در هتل آن هم در روز جشن گل ها و برپايي کارناوال شادي در فرانسه، ملاقات مي کند شاه به او مي گويد: «صفوي مي بيني اينها دنيا را چگونه به خوشي مي گذرانند؟ حالا مي گويي که من اين منظره ها را ول کنم و يک سره بروم پشت کوه و با لرها سروکله بزنم؟ پيش بيفتم و فتنه و خونريزي در ايران راه بياندازم؟ برو مشغول تفريحت شو تا ببينيم دنيا دست کيست. . . »
و به همين راحتي به درخواست شهيد مدرس پاسخ منفي داد تا پهلوي پدر و پسر تمام پيش بيني هاي شهيد مدرس را مو به مو عملي کنند و هويت اسلامي و ايراني مردم و ثروت ملي شان را به تاراج ببرند والبته رضا شاه هم اول با دستور تبعيد و بعد به شهادت رساندن «سيدحسين مدرس» نام او را در تاريخ جاودانه کند.

پي نوشت ها :
 

رحيم زاده صفوي خاطرات خود را از زمان مشروطه تا شهريور 1320و رفتن رضا شاه از ايران و به ويژه روابطش با شهيد مدرس در کتابي تحت عنوان «شاهي که از سلطنت گريزان بود» در سال 1325 يعني در اوج سال هاي ملي شدن صنعت نفت به چاپ رساند.
 


1- زنده تايخ، شهيد آيت الله سيدحسن مدرس به روايت اسناد، مرکز بررسي اسناد تاريخي.
2- مدر سو مجلس، نامه ها و اسناد پژوهشي از انتشارات موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي مجلس شوراي اسلامي.
3- قتل اتابک، مقاله شانزدهم، شاهي که از سلطنت گريزان بود، نوشته دکتر جواد شيخ الاسلامي، انتشارات کيهان.
4- مدرس، حبيبه جعفريان، انتشارات سروش.
منبع: ماهنامه فکه شماره 91.